روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

به سمت حرم!

پنج شنبه ۲۰/۱۲/۸۸ 

 

قبل از این که حتی قرار باشه من برم جنوب، قرار بود با یکی از هیات های مشهدبرم شمال اردو...  

 نمیدونم چی شد گفتم یه استخاره بگیرم... بد اومد! منم دیگه پیگیرش نشدم. 

 

اما صبح پنج شنبه، هم اتاقیم بعد از نماز صبح رفتش بیرون ..... من موندم و تنهایی و این که خوابم نمیومد ...... خیلی دلم میخواست برم جنوب ولی دیگه تموم شده بود..... 

 

این شد که ساعت 7 و 45 رفتم سمت حرم....  

 

نرسیده به ایستگاه اتوبوس پیامی از مهدی دریافت کردم که نوشته بودش:تولد داداش گلمو تبریک میگم.  

منم واسش نوشتم: داداش گلم ممنون، اما تولد من دوشنبست. (بعدا فهمیدم بچه ها اشتباه بهش رسوندن تولدم بیستمه)

 

به زور خودمو رسوندم به خط 95...... شانسم هم گفت خیابونا خلوت بود و زود رسیدم به فلکه برق.... بعدم پباده مث همیشه رفتم سمت حرم......  صبح بود و خیابونام خلوت....... تو راه حالم گرفته بود چون نه شمال (که بعدش دیدن جبهه های غرب بود) گیرم اومد نه جنوب...

 

رسیدم حرم.......   

 

یا امام رئوف (ع)

 

ادامه داره و خواهد داشت.......

------------------- 

دانلود کنید:  

کلیپی صوتی از اخراجی ها 1

عیدونه-۲

خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی  

منور کن جهانی را به نور حضرت مهدی 

 

عیدتون مبارک

عیدونه

سلام بر امام عصر (عج)  

شادی دل ها و سرسبزی دوران ها 

 

آغاز بهار بر شما مبارک

مقدمه ... به کبودی یاس

این پست چه ربطی به اردوی جنوب داره نمیدونم... 

 

بعد یه هفته این ور و اون ور زدن بلاخره ۶ تا بلیط فیلم به کبودی یاس گیرم اومد٫ اونم یکم گرونتر! 

 

بلاخره ۱۳ اسفند که ولادت پیامبر(ص) بود قرار شد بریم سینما٫ سرم به خاطر زمین خوردن شب قبل تو باشگاه درد میکرد اما قبول کردم. خواستیم بچه ها رو جمع کنیم بریم سینما که علی اصغر گفت: دو تا از بچه ها بدون هیچ تعارفی به ما با ماشین اصغر رفتن صفا سیتی بیرون مشهد٫ شاندیز!  یکی از بچه ها گفت: دنیا بوی چیز گرفته!

 

طرفای ظهر بود که شنیدم احمد (یکی از دوستای فارغ التحصیلمون) با برادرش از سبزوار اومدن خوابگاه. رفته بودن تو اتاق امین و هادی .... به اون ۴ نفر هم گفتیم بیان!

پسرخاله ی اصغر هم اومد خوابگاه و بعد که شنید ملت رفتن شاندیز و بهش نگفتن٫ گفت من هم ماشینمو میارم با هم بریم سینما....

 

شدیم ۹ نفر... ۴ نفر با پیکان رفتن سمت سینما و من و ۴ نفر دیگه پیاده رفتیم سمت سینما.... 

 

دو دقیقه قبل از شروع فیلم با هزار بدبختی رسیدیم دم سینما هویزه ... 

 

بعد فیلم تصمیم گرفتیم بریم کوه سنگی مزار شهدای گمنام....... 

 

ادامه داره....... 

پ.ن.۱: به کبودی یاس فیلمی هس درباره ی زندگی شهید برونسی.

پ.ن.۲: لهجه ی مشهدی تو فیلم بیداد میکرد و این فیلمو قشنگتر کرده بود.  

مقدمه! .... اول تا قبل ۱۵ اسفند

مهدی می گفت میخواد بره جنوب چون سال آخرشه و سال بعد ایشالا فارغ التحصیل میشه.... 

 

ثبت نام وسطای بهمن شروع شد....   

 برگه ی ثبت نام راهیان نور رو که یادم میاد خنده ام میگیره........  

 

مهدی واسه سوال نظر شما راجع به مناطق عملیاتی جنوب نوشته بود: بزارین برم بعدش بهتون میگم! 

یا واسه سوال بهتر شدن اردوها نوشته بود: دخترا نیان!

  

آخرش هم اسمش در اومد که با بسیچ بره اما نرفت........ 

بر و بکس هیاتم ثبت نام خودشونو داشتن.... در هر صورت من نمی خواستم برم جنوب..... 

 

یکی میگفت: واسه بچه هایی که میان اینجا٫ شهدا برای تک تک شون دعوت نامه فرستادن.... 

  

اوایل اسفند بود که مهدی شروع کرد پرسیدن این که محل استراحت تو اردو کجاست.... منم با آشنایی که با بچه ها داشتم٫ پرس و جو کرذدم اما نتیجه ای نداشت....  

 

تو رفت و اومدا واسه پرس و جوی محل استراحت چشمم افتاد به فروش بلیط ۲۰۰ تومنی فیلم به کبودی یاس ...

 

ادامه داره......

پیش از مقدمه!

این سفر رو نمی دونم باید از کجا شروعشو بتایپم چون نقطه ی آغازی نداره چون اصلا قرار نبود که برم! 

  

برای شروعش باید یادی کنم از بچه های دانشگاه سجاد مشهد که تو راه رفتن کشته و شهید شدند. یادشون گرامی باد. 

 

شایدم باید به روز سخنرانی سردار حاج سعید قاسمی اشاره کنم که یه جورایی گفت اردوی راهیان نور یه مشکلاتی داره.....  

 

شایدم باید به پیامکی اشاره کنم که تو بهمن ماه از سهیل به دستم رسید که نوشته بود من دوکوهه هستم تو حسینیه حاج ابراهیم همت. 

 

شایدم باید به بچه هایی اشاره کنم میومدن و بهم میگفتن بیا اردو و من می گفتم بی خیال..... 

 

شایدم باید برم سراغ دعایی که شب شهادت امام رضا (ع) کردم.... موقعی که بچه هایی که می خواستن برن جنوب مشخص شدن....  

 

اما خاطارتم از روزی شروع میشه که مهدی گفت می خوام برم راهیان نور٫ چون سال آخرم هست و ..... 

ادامه داره....

پیام شهیدان

به آسمان که رسیدند به ما گفتند: 

زمین چقدر حقیر است 

 آی خاکی ها

با خامنه ای کسی نگردد گمراه 

او در شب فتنه میدرخشد چون ماه 

 

در هر نفسم برای او میخوانم 

لاحول ولا قوه الا بالله

این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده

پ.ن.۰: تجمع حامیان که هر سال برگزار میشه امسال هم ۱۳ آبان برگزار شد اما بدون بچه های دانشگاه آزاد... چون عده ای مانع اومدنشون شد. 

 

 

 

پ.ن۱: در آخر مراسم مجسمه فردوسی هم با بستن سربند لبیک یا خامنه ای و در دست گرفتن پرچم ایران به حامیان ولایت پیوست.  

 

پ.ن.۲: عکاس ایسنا عکس هایی عجیب گرفت. 

عکس از تجمع ۶۰۰ نفره  کنار ساختمون مرکزی.... والا با معترضین با جمعیتی که دورشونو گرفته بودن تا جایی نرن ۶۰۰ نفر شده بودن ولی خود معترضین به زور به ۲۰۰ نفر میرسیدن. 

عکاس ایسنا... خجالت!    

 

پ.ن.۳: تجمع حامیان ولایت حدود ۳ ساعتی طول کشید. 

   

پ.ن.۴: وقتی یکی از سخنرانها صحبت میکرد عده ای داد زدن: دروغگوی عمروعاص ۶۳ درصد اینجاست. 

سخنران گفت: وصبر کنید به ۶۳ درصد و ۳۳ درصد و ۳ درصد و ۰.۳ درصد و ۰.۰۳ درصد هم میرسیم. 

  

پ.ن.۵: آخرای مراسم وقتی سبز پوشان از وسط حامیان ولایت میرفتن انگشت هاشونو به سمت بچه ها گرفته بودن. عده ای هم قر میدادن.... (نمیدونم عکاس ایسنا کجا بود؟) 

بچه ها هم به نشونه ی خداحافظی براشون دست تکون میدادن. 

  

آشوبگران در محاصره

13 آبان 

 

چرا عکاس ایسنا از اینا عکس نگرفت؟