روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

یا علی موسی الرضا (علیه السلام)

خوانم ز عشق تو باوفا، ارباب خوبم امام رضا   

 

تو پادشاهی فرمانروایی، مولا علی یا موسی الرضا   

 

صحن و سرایت حج فقیران، این مستمند را خوان سوی خود  

 

گرد تو میگردم چون اسیران، مستم تو گردان ز بوی خود  

 

 

بهشت من ایوان طلاست، بعد خدا امیدم رضاست   

من خوشه چینم مهر تو چینم، مولا علی یا موسی الرضا 

دلیران تنگستان

رمضان 1333 قمری که جنگ جهانی اول بود، با این که ایران اعلام بی طرفی میکنه، ولی  انگلیسی ها به بوشهر حمله میکنند. بوشهر اشغال میشه. حاکم بوشهر، شهر رو تسلیم میکنه و نیروهای ژاندارمری از شهر بیرون میرن. در تمام شهر جای پرچم ایران پرچم انگلیس به اهتزاز درمیاد. 

با این خبر علمای فارس و بوشهر اعلام جهاد میدهند. رئیسعلی و تعدادی از خان های تنگستان (یکی از 9 شهرستان استان بوشهر) و دشتستان (بخش شمال و مشرق شهرستان تنگستان) هم جلوی اشغالگران میایستند و به اونها شبیخون می زنند. 

انگلیسی ها چند بار به مبارزین حمله میکنه ولی نمی تونند کاری انجام بدن برعکس خودشون بیشتر خسارت میدن. در نامه دلواری به یکی از علما شکست نیروهای انگلیسی کاملا مشهوده.

قسمتی که تو این نامه خیلی جلب توجه میکنه، این که دلواری می نویسد: "... چیزی که هست از هر جا حمله آورند، جز اینکه مغلوب و منکوب شوند چاره ای نخواهند داشت."

انگلیسی ها دیگر به دلوار حمله نکردند. 

هنوز معلوم نیست که دلواری چطوری کشته شد ولی گفته میشود که یکی از یاران نزدیکش به او خیانت کرد و او را در 34 سالگی به شهادت رساند. (سال 1293 شمسی) 

 

اگر میخواهید بیشتر بدونید یه سر هم به اینجا بزنین:

کلیک کنید

شب قدر

امشب سر مهربان نخلى خم شد 

در کیسه نان بجاى خرما غم شد 

در کنج خرابه ها زنى شیون کرد   

همبازى کودکان کوفه کم شد  

 

 

علی (ع) 

 

 

 

یادش به خیر پارسال شب قدر یه بار دیگه رفتم سراغ کتاب بیوتن. یه بار دیگه حوادث شب قدر ارمیا رو خوندم. همون جایی که یه جورایی خدا تو کوچه میگه: آیا کسی هست که من ببخشمش.......... (دقیق یادم نمیاد)

التماس دعا

عیدتون مبارک

میلاد پربرکت امام حسن (علیه السلام) مبارک باد.

 

 تا خدا هست و خدایی میکند، مجتبی مشکل گشایی میکند.

 

دوش بر گوشم رسید این مژده از جان آفرینم  

کاید از ره آن نگار دلنواز و نازنینم  

گفتم ای مه از کدامین آسمان باشی؟ بگفتا  

شمس ایوان ولایت، عُروَة الوثقای دینم  

من همان ماه تمامم، جلوه ی ماه صیامم  

شاهد صلح و قیامم، وجه رب العالمینم  

 

یه پهلوون / قبل زیارت

 ساعت ۵ غروب قرار شد بریم زیارت ابوالفضل (ع):

 

دستاش قشنگه قدش بلنده تا آسمونه یه پهلوونه  

ما تشنمونه خدا میدونه که این فقط کار عموی پهلوونه 

 می گن که عباس دلش یه دریاس چشم امید ما همه به قلب مهتاب به دست سقاس به دست عباس  

عموم ابالفضل یه پهلوونه دستاش قشنگه قدش بلنده تا آسمونه  یه پهلوونه  

چشمهای اون قشنگن مردم باهاش یه رنگن  

همش میگن ابالفضل اونهایی که دلتنگن  

تو اوج نا امیدی بالاترین امیده همیشه اسم عباس واسه بغضا کی دیده  

عموم ابالفضل یه پهلوونه دستاش قشنگه قدش بلنده  تا آسمونه یه پهلوونه  

عموم نگاهش نگاه شیره عموم عموم عموم عموم عموم دلیره  

با اون نگاهش جون دشمنو میگیره  

چشمهای اون قشنگن مردم با هاش یه رنگن همش میگن ابالفضل اونهایی که دلتنگن  

تو اوج نا امیدی بالاترین امیده همیشه اسم عباس واسه بغضا کی دیده  

عموم ابالفضل یه پهلوونه دستاش قشنگه قدش بلنده تا آسمونه یه پهلوونه 

 

(یه پهلوون / بنیامین)

ادامه داره............

کربلا/ صبح روز اول

صبح زود حدود ساعت ۳ و نیم از خواب بیدار شدم، نزدیکای اذان صبح بودش. تا آماده بشم و بقیه رو هم بیدار کنم، یه مقدار دیگه هم گذشت، حدودا داشت اذان از حرم می گفتن.  

 

با عجله با برادرم از هتل زدیم بیرون. ایست اول سرباز عراقی که دید دارن اذان میگن و ما هم عجله داریم، سریع گشتمون.  

 

با عجله به سمت رفتیم که ایست دوم بود ... بعد ایست دوم، کفشداری مردانه که بسته بود، کفشا رو دادیم به کفشداری زنونه. 

 

بعدم بازرسی آخر و ورود به حرم. اذان نزدیک آخراش بود، برای ورود همین طوری یه سلام سریع دادیم و وارد شدیم. یه دور، دور حرم چرخیدیم تا به صفوف نماز برسیم.   

 

بعد نماز و دعا، خواستیم برم تو حرم که یادم افتاد حاجی دیشب گفته بود: حرم امام حسین (ع) فردا صبح.... اما خبری از حاجی نبود، یادم افتاد که حرم امام حسین(ع) صبح ها برنامه داره، اما اونجا خبری نبود. فهمیدم که اونجا حرم ابوالفضل (ع) هستش.

 

دوباره راه رو برگشتیم و کفشا رو گرفتیم، و به طرف بین الحرمین رفتیم.   

 

بین الحرمین حدودا شلوغ بود، بعضیا روی زمین (موکت و ...) خواب بودن و عده ای هم مشغول رفت و آمد..... بعد از طی بین الحرمین به حرم امام حسین(ع) رسیدیم.  

 

بعد بازرسی و ورود به حرم و سلام به مولا، دنبال حاجی گشتیم. تا رو به روی در اصلی (رو به قبله) همسفرا رو پیدا کردیم، اول اونجا سخنرانی بود (به فارسی و نه عربی)، بعدم مداحی و زیارت عاشورا. 

 

السلام علی الحسین(ع)، و علی علی بن الحسین(ع)، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین. 

 

بعد زیارت عاشورا، حاجی اومد پیش ما و شروع کرد به توضیح حرم که چگونه است (جای دفن شهدا، حبیب بن مظاهر)، بعدم زیارت امام حسین(ع) و شهدا.  

 حاجی ساعت 5 صبح هم حاجی گفت، حالا هر کی میخواد بره تو حرم و زیارت، قبل اذان مغرب امروز هم برای زیارت ابوالفضل(ع)، حرم ابوالفضل(ع). 

 

بعد رفتن حاجی، یه کتاب برداشتم، زیارت ناحیه مقدسه. 

 

سلام بر کسی تشنه سر بریده شد......... سلام بر صاحب گنبدی که محل عبور و مرور فرشتگان است..... سلام بر کسی که دعا زیر گنبدش، مستجاب است......... سلام بر عمویم (حضرت ابوالفضل(ع)) که با تیرهای آلوده به زهر مسموم شد..... 

 

بعد زیارت ناحیه مقدسه رفتیم داخل حرم، و بعد زیارت امام و شهدا و حبیب بن مظاهر، مشغول نمازهایی شدم که دیگران سفارش کرده بودن...... به اضافه نماز برای رهبری و سید حسن نصرالله و ........ 

 

سرود لبم حسینه ........... خواب هر شبم حسینه  

به سمت کربلا

از کاظمین که راه افتادیم و ناهار رو به جای عصرونه خوردیم، تقریبا کسی نموند که از خستگی خوابش نبره. به هر حال از بغداد به سمت جنوب عراق حرکت کرد.  

 

قرار شده بود ما بین راه به زیارت دو طفلان مسلم بن عقیل، پیک امام به کوفه، هم بریم. 

 

بین خواب و بیداری بودم که دیدم نزدیکای غروبه و یه دفعه حس کردم که اتوبوس پنچر شده. که البته درستش این بود که لاستیک جلوی اتوبوس ترکید!  

 

به خاطر همین ترکیدن لاستیک، سرعت اتوبوس کم شد، و همین هم باعث شد به خاطر رسیدن سریعتر به کربلا، ما به زیارت طفلان مسلم بن عقیل نریم. 

 

دم غروب بود که حاجی داشت مداحی و صحبت میکرد، البته من هنوزم نیمه خواب، نیمه بیدار بودم! 

 

حدودای ساعت 10 شب به وقت عراق، وارد نخلستان های اطراف کربلا شدیم.... و حاجی هم شروع کرد به مداحی. زیاد طولی نکشید که یه گنبد طلا پیدا شد، حاجی هم مداحیشو بیشتر کرد. 

 

بلاخره وارد کربلا شدیم. رسم بر این بود که اتوبوسا میرفتن تو یه پارکینگ و ملت هم پیاده میشدن و بارشونو میدادن به چرخدار واسشون تا هتل بیاره اما این بار، اتوبوس ما رو تا نزدیکای هتل برد. 

 

تو باب بغداد کرابلا از اتوبوس پیاده شدیم، مسئول عراقی که کنار اتوبوس بود، با لهجه ای عراقی فارسی حرف میزد. حدودا تهران رو میشناخت.  یعنی میدونا و خیابونای اصلی شهر: بعثت، آزادی، امام حسین(ع)، خراسون و.... (مث اینکه چند سالی ایران بوده) 

 

ماشین رو گشتیم و بارها رو دادیم دست یه چرخی، و بزرگترای کاروان هم نشستن رو یه چرخ دیگه و راه افتادیم به سمت هتل قصر الجواد(ع) (فندق و معطم قصر الجواد).   

اول کوچه، یه گنبد طلا معلوم شد. یه سلامی و بعد هم وارد هتل شدیم.  

 

مجبور شدیم نماز رو تو لابی هتل بخونیم، بعدم گذاشتن وسایل تو اتاق.  من که اصلا دوست نداشتم تو آسانسور بمونم (به خاطر قطع برق) یکی از کیفا رو از پله ها بردم طبقه سوم! وقتی اون مسئول عراقی، دیدم خندید. 

 

بعد شام، برگشتم اتاق و به خاطر خستگی استراحت و استحمام کردم، بقیه هم رفتن حرم. 

 

ادامه داره............

کاظمین

اللهم فک کل اسیر ....... 31 مین سالگرد ربوده شدن امام موسی صدر در لیبی، به امید روزی که از زندان لیبی آزاد شوند.

 

 و اما ادامه سفرنامه: 

بعد زیارت سامرا، همسفرا حدودا خسته و گرما زده شده بودن....... توی اتوبوس تقریبا خواب رفتن....... 

 

اتوبوس سر راه بغداد، توی پارکینگی که نزدیک یه امامزاده بود نگه داشت (اسم امامزاده رو یادم نمیاد....)  

هوا گرم گرم بود، خیلی از افراد پا به سن گذاشته از اتوبوس پیاده نشدن.  

نماز ظهر و عصر رو توی امامزاده خوندیم، اما نمیشد زیاد وایساد چون اتوبوس سریعتر باید به کاظمین می رسید.  

 

بعد زیارت، رفتم بیرون که مدیر کاروان، پرچم کاروان رو بهم داد و به همین خاطر مجبور شدم اونجا یه کم بیشتر وایسم........... 

بلاخره سوار اتوبوس شدیم و به راه افتادیم.  و به سمت بغداد راه افتادیم..............  

 

توی راه بود که فکر کنم یه دسته آمریکایی دیدم که از پایگاه هاشون خارج شده بودن و داشتن توی جاده ها جولان میدادن! ملت عراقی هم توی ترافیک مونده بودن!

 

..... هر چی از سامرا دور می شدیم، دیوارهای حائل کمتر و کمتر میشد. 

 

بلاخره به بغداد رسیدیم...... با حال ترین و شیک ترین جاده عراق رو نزدیک کاظمین دیدم! که یه اتوبان سه بانده (هر طرف) بود.....  (کاظمین هم مانند کوفه و شهر ری الان جزئی از بغداد هستش.) 

 

اونجا توی اون اتوبان، یه ایست بازرسی بود که هر کسی که میخواست وارد شهر بشه، مجبور بود از ماشینش پیاده بشه. (حاجی حسابی شاکی بود.) 

 

ساعت 5 عصر توی همون اتوبان، بلاخره گنبد معلوم شد........ حاجی هم شروع کرد به نوحه و مداحی. 

 

اتوبوس تو یه پارکینگ نزدیک حرم پارک کرد.... یه 10 دقیقه ای به حرم راه بود......... 

 

پرچم کاروان باز دست من افتاد... مادربزرگم که نماز نخونده بود سریعتر به حرم رفتن... بعد یه پیاده روی رسیدیم به ایست بازرسی اول.  

همه بعد بازرسی یه جا جمع شدیم. یکی از افراد کاروان از یه عراقی پرسید اینجا بغداده؟ که عراقیه چپ چپ نیگاش کرد و سرشو به علامت آری تکون داد...... حاجی به شوخی به هم کاروانی گفت: چرا میپرسی میخوای سرتو ببرن! 

 

راه حرم ماشین رو نبود، یعنی یه خیابون قدیمی با سنگفرش بود که کاش از این جور خیابونا تو ایران بیشتر میشد! و خیابون هم یه جوی آب بود که سطحش رو بالاتر از سطح زمین برده بودن که اون موقع آب نداشت.. 

مغازه های اطراف هم اکثرا مواد خوراکی بود.

 

ایست بازرسی دوم، میله های پرچم رو به خاطر اینکه شبیه تفنگ هست ازم گرفت. قرار گذاشتیم داخل صحن برای زیارت دسته جمعی. رفتم برای وضو و مرتب کردن موهام که وضعش مناسب هیچ جا نبود.  

کفشامو تحویل دادم و رفتم برای ورود به حرم، که دم در ورودی صحن اصلی هم یه بار دیگه ما رو گشتن..

 

بلاخره جمع شدیم، زیارت دو امام رو خوندیم و بعدم نمازهای زیارت رو...... 

 

السلام علیک یا موسی بن جعفر(ع)، سلام بر پدر امام رئوف (ع)

السلام علیک یا جواد الائمه (ع) ، سلام بر تک فرزند امام رئوف (ع) ............ یا علی بن موسی الرضا به حق تک فرزندت..... 

 

سلام بر او که در ته زندان ها و تاریکی شکنجه شد........  

سلام بر آن که به زهر کینه کشته شد.... 

 

بعد زیارت، خواستم برم بیرون که یه مقبره دیگه دیدم که از عراقیا اسمشو پرسیدم و گفتن: شیخ مفید. 

 

برای خروج کمی معطل شدیم، چون یه سری زودتر رفته بودن و اینکه دو تا از میله های پرچم رو تو ایست برده بودن و فقط یکیش مونده بود که کلی با هم کاروانیا و یه سرباز عراقی گشتیم و پیدا نشد..... آخرشم چوبی رو که بلا استفاده بود برداشتیم به جای میله ها! 

 

با هر سختی که بود آخر سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم..... بعد راه افتادن بود که ناهار خوردیم این بار جوجه کباب با پرتقال و موز و ماست و نوشابه. 

 

و به سمت کربلا راه افتادیم.............

سامرا

 درگذشت عبدالعزیز حکیم، به تمام شیعیان و ملت عراق تسلیت باد و اما سامرا: 

 دیوار های حائل و تفرقه:

هر چه به سامرا نزدیک تر میشدیم، دیوار های حائل بیشتر میشدن، حاجی میگفت اینا رو آمریکاییا گذاشتن. قبلا خیلی بیشتر بودن و الان کمتر شدن.  

 

میگفت: بعضیا نمیخوان شیعه و سنی اتحاد داشته باشن، به همین خاطر این دیوارا رو گذاشتن تا بگن یا شما تروریستین یا اونا که خونشون این جاست (یا اونا که پشت دیواران).... 

 

میگفت: شهر سامرا خیلی زیباست ولی شما از اون زیبایی فقط دجله رو می بینید و دیوارهای حائل شهرو....... 

  

سامرا:

بلاخره گنبدی رو دیدیم که طلا نبود..... 

 

پس از مدتی دجله نمایان شد ....... اتوبوس ها تو سامرا میرن توی یه گاراژ، بعد زائران باید تا حرم که چیزی حدود 10 دقیقه بدون احتساب ایست بازرسی هاست راه برن......... 

 

اتوبوس نگه داشت و ما پیاده شدیم..... حدودا دو ستون خانم و آقا شدیم و راه افتادیم....... 

 

توی راه فقط پلیس شهر واسم جالب بود که "تدخل سریع" با عکس یه عقاب آرمش بود، و الا بقیش دیوار و مردم بودند......... 

 

تو ایست بازرسی زیاد معطل نشدیم........ اما برای خانمها با توجه به گیر بودن مسئول بازرسی زنانه خیلی معطل شدیم....... مجبور شدیم یه بیست دقیقه ای هم اونجا صبر کنیم، و شیعه های  ترکیه و هند رو تماشا کنیم که قبل ما اومده بودن و منتظر بودن......... 

 

مادربزرگم با پدرم با توجه به کهولت سن زودتر از ما به سمت حرم رفت (دمای هوا 40 دیگه بود!) 

  

حرم:

بلاخره راه افتادیم........... خیلی جلوتر، دم حرم یه دکه بود که مجانی بطری آب میداد.... خدا خیرش بده.......... 

  

خود حرم یه سایه بون داشت که جلوی قسمت اصلی بود........  داشتن حرم رو که دز اثر بمب گذاری ها تخریب شده بود، تعمیر میکردن، با هر افتادن میله ای روی زمین، زائرا که می ترسیدن، برمی گشتن ببین چی شده......... صدای بقیه ابزار آلات هم رو مخ آدم راه میرفت...... 

 

دعاهای دو امام (ع)  و حکیمه خاتون(س) (عمه امام زمان(عج)) و سرداب امام زمان(عج) رو خوندیم............ ده دقیقه ای وقت دادن بریم زیارت و برگردیم........ 

 

حرم ضریح درست و حسابی هم نداشت....... یه پارچه رو ضریح بود........ ریختن پول و نذر هم کلا مجاز نبود...........

ضریح مربع شکل نبود........... 

 

............................ السلام علیک یا محمد بن علی(ع) 

............................ السلام علیک یا حسن عسکری (ع) 

 

 

بعد حرم و نمازش، رفتم سرداب غیبت ................  

جایی که وقتی که ماموران حکومت وقت برای از بین بردن امام عصر (عج) اومدن، مامورا دیدن شبیه دریاست و وقتی واردش شدن، غرق شدن............ و امام عصر (عج) به اذن خدا نجات پیدا کردن........... نماز و زیارتی هم آنجا............    

 

توی هوای گرم از حرمی برگشتیم که روزگاری خانه ی سه امام بود......... کجایند طاغیان که ببینند قبرشان و تخت ریاستشان نیست و نابود شد ولی گنبد حرم همچنان با وجود دشمنان پا بر جاست............

 

موقع برگشت خیلی معطل شدیم، چون اتوبوس یه جای دیگه رفته بود........ یه پنج دقیقه ای هم اونجا........... حدودا همه همسفرا از گرما بی حال شده بودیم........

 

به سمت حرم یکی از امامزادگان که سر راه کاظمین بود حرکت کردیم........... 

 

ادامه داره.........

کمنک خواستن آدم (ع) از پنج تن آل عبا

آدم (ع) در مسجد کوفه این گونه توبه می کند..............

الهی یا حمید به حق محمد (ص)

الهی یا عالی به حق علی (ع)

الهی یا فاطر به حق فاطمه (س) 

الهی یا محسن به حق حسن(ع)

الهی یا قدیم الاحسان به حق الحسین (ع)

 

 

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله): 

((خداى تعالى از اسامى خودش نامهاى ما را مشتق فرموده است : خدا محمود است و من محمدم ، خداى اعلى است و نام برادرم على است ، خدا فاطر است و اسم دخترم فاطمه است ، خدا محسن است و نام دو فرزند من حسن و حسین است .))