-
تجربه - ماجراجویی مجازی
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 18:17
امروز یکی از دوستان گفت یکی از بانک ها به اشتباه، پیامک های یه شماره حساب هر روز داره براش می فرسته که یه مبلغی پول رو صبح و شب برای اون حساب می ریزن و سر ساعت نه مبلغ مشخصی از اون حساب برداشت میشه. یکی از همکارا بهش گفت برو شماره حساب و شماره کارت رو چک کن و از اونا اسم صاحب حساب رو در بیار، شاید فردا بیان به خاطر...
-
فراق یار
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1397 19:37
شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت فراقت رابه امید وصالت نامه ها دادم پس ازهجران رسدوصلت بدان امیدها شادم چه کرد این دل که شداینگونه ازهجررخت رسوا پریشانی چسان بردل زده چنبر رسدبرعرش فریادم ز بیماری دوران ازغمت گشتم کهن ماوا صبا گوید به دل اینسان منت قربان آزادم تو را دادم پیامی خوش که...
-
صحنه هایی که رخ ندادند...
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1397 19:47
میون همه واژه های داغ امروز از پایتخت و داعش، گرون شدن کمرشکن دلار و رسیدنش به نزدیکی 6 هزار تومن، قبول نکردن استعفای شهردار و هزار چیز دیگه و ...، من به یاد صحنه های سریال پایتخت هستم. صحنه هایی که می دانم بعد از ضبط همه برگشته اند به جای خود، کسی کتک نخورد، کسی قرار نیست بیاید و کسی را جایی ببرد .. .همه چیز مث آموزش...
-
سال جدید من
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1396 11:23
امروز روز تولدمه و به یک سال دیگه به سن م اضافه شد ... ترجمه متن داخل تصویر (اسپانیایی): تولدت مبارک! برایت امروز و همیشه، بهترین ها را آرزومندم. پ.ن.1: عکس رو اسپانیایی انتخاب کردم که یکی از اهداف سال قبلم بودش که به حداقل هاش رسیدم... پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج
-
کودکان تشنه
جمعه 4 اسفندماه سال 1396 15:41
یه مربی تعریف می کرد که برای آموزشی جنگ باید می رفتن توی خارها می دویدن و خیز می رفتن و ... میگفت که آخرش مربی اومد و گفت شما کلا چند دقیقه توی آرامش، توی زمین خودی، توی روز از میون خارها دویدین و خیز رفتید، توی دستتون خار رفت، می دونستید که هنوز جنگی نیست پس برمی گردید ... حواستون باشه که شب عاشورا، توی تاریکی شب...
-
به دنبال شقایق ها
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 11:59
دارم کتابی رو می خونم به نام تفحص از حمید داوود آبادی. خاطرات افرادی هستش که با دست خالی برای پیدا کردن شهدا و برگردوندن پیکر اون ها به خانواده ها، بعد از پایان جنگ به مناطق مختلف از کردستان عراق تا خوزستان رو زیر پا گذاشتن. خوندن این کتاب باعث میشه به فکر فرو برید که یه رزمنده با چهارده کیلو بار همراه چطور چهارده...
-
به وقت تهران
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1396 09:25
پ.ن.1: تعجب می کنم کسانی که ادعای کارگردانی مستقل دارند و خودشون دستشون تو جیب بیت المال و نظام و صدا و سیماس، به ابراهیم حاتمی کیا می تازند. پ.ن.2: رشیدپور و رفقاش چند ساعت مختلف توی تلویزیون تریبون داشتن و علیه حاتمی کیا و فیلمش حرف زدن ولی حاتمی کیا رفت تا جایزه بعدی که حرفی بزنه و توی صدا و سیما پخش شه ...
-
درباره همسایه
شنبه 21 بهمنماه سال 1396 12:21
(قاضی افغان) خطاب به منشی داد می زند: "بنویس! مجازات مقرر شده برای دزدها آن است که دستشان قطع شود." به پیرمرد اشاره می کند، "کسی که متهم است از مکان مقدس (حرم شاه دو شمشیره ولی) کبوتر دزیده، باید هر دو دستش قطع شود." پیرمرد هراسان دهان باز می کند و زبانش بند می آید. کبوتر که از شانه اش بلند شده بود...
-
خاطرات روزهای رفته
جمعه 6 بهمنماه سال 1396 08:00
یه کتابی هس به نام "نامزد خوشگل من" اثر "حمید داوود آبادی".... چند وقت پیش خوندمش. روایت هایی کوتاه از هشت سال جنگ، عملیات مرصاد، شیمیایی و جانبازان و مظلومیت شهید آوینی توی کتاب وجود داره. پ.ن.1: یه چند روزی هستش که سرم خیلی شلوغه و بنده خدایی یه آیدی تلگرام برام گذاشته که باهاش تماس بگیرم. اما...
-
داستان زندگی خیلی ها
جمعه 22 دیماه سال 1396 14:28
چند وقت پیش کتاب فعلا خوبم اثر گری دی اشمیت رو توی نرم افزارطاقچه خوندم، کتاب از زبان نوجوانی به داگلاس هستش که در خانواده ای متشکل از پدر خلافکار، مادر مهربان و دو برادر بزرگ تر یکی معلول در اثر جنگ ویتنام و دیگری خلافکار زندگی می کنه. کتاب با نقل مکان این خانواده به شهر دیگری شروع میشه و مشکلات این نوجوان رو بیان می...
-
روایتی از نگرانی
سهشنبه 19 دیماه سال 1396 19:36
وقتی خبر تصادف کشتی نفتی ایرانی رو شنیدم، شدیدا نگران حال دوستی قدیمی شدم. همون که بعد از رفتنش بارون میومد ... خبر که بهم رسید توی کلاس آموزشی زلزله بودم، رفتم خبرها رو چک کردم و اسم ها رو یکی یکی و با دقت بالا پایین کردم. اسمش توی لیست نبود، بهش با سروش پیام دادم که خوشحالم که سالمه. نوشت که نگران دوستام هستند که...
-
تجربه - یادگیری زبان 1
جمعه 8 دیماه سال 1396 12:23
وقتی نوجوون بودم، توی یادگیری و به یاد موندن زبان انگلیسی، مث یه نمودار تناوبی تکرار شونده بود، یه وقتایی عالی و یه وقتایی هم کاملا ضعیف! این گذشت تا به دانشگاه رفتم و تونستم یه روند رو به رشد رو طی کنم. حالا هم که به لطف خدا دو تا زبان رو به همراه زبان عربی (در حد فهم قرآن) یاد گرفتم. یه سری مسائل و برنامه ها توی...
-
زلزله و خاطره ....
جمعه 1 دیماه سال 1396 09:56
بیشتر از این که از زلزله چند ثانیه ای چهارشنبه شب از خواب بپرم، از سر و صدای همسایه مون ترسیدم که نرسیده به کوچه فریاد می زد که ماشیناتون بیارید بیرون، الان یه زلزله دیگه میاد، الان همه مون می میریم، شما زلزله ندید که! تا ما برسیم پایین خانواده رو جمع کرده بود و آب و پتو رو برداشت و فکر کنم از تهران رفت بیرون!!! عکس...
-
یک تجربه
جمعه 24 آذرماه سال 1396 14:45
تلویزیون ما از زمانی که یادم میاد، مشکل آنتن داشت و با انواع آنتن ها از هوایی و زمینی و داخل خونگی مشکلش حل نشد! حتی جابجایی خود تلویزیون هم فایده نداشتش! میگن که آب و هوا و طول کابل روی سیگنال ها تاثیری نداره ولی برای ما داشتش! ما یه وقتایی 6 تا شبکه اول رو نداشتیم و یه وقتایی هم شبکه های دیجیتال رو نداشتیم و هر دفعه...
-
بارون
جمعه 17 آذرماه سال 1396 06:57
دوستی قدیمی دارم که اون سال های اوائل دانشجویی مون اومده بود خوابگاه دیدنم. وقتی که سوار اتوبوس شد که برگرده هوا با این که گرم بود و وقت بارون نبود، هوا بدجور بارونی شد... داشتم بادباک باز رو می خوندم وقتی که حسن سوار خودرو پدر امیر شد و رفت که اصلا همو نبینن دیگه، با این که امیر نه ناراحت بود نه خوشحال، بازم هوای داغ...
-
یک دیالوگ
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1396 16:47
هند: لااقل محمد (ص) به وعده اش وفا کرد و هیچ دری به زور باز نکرد. ابوسفیان: محمد (ص) از قلب ها وارد می شه نه از دیوارها و این پیروزی جاودانه است. الرساله - مصطفی عقاد ولادت پیامبر مهربانی ها، حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مبارک باد.
-
در جستجوی اطلاعات از دست رفته
جمعه 10 آذرماه سال 1396 16:17
چند وقت پیش بودش که یکی از دوستانم تعریف می کرد که یکی از شرکت ها به علتی، تمامی اطلاعاتی رو که روی رایانه هاشون داشتن، پاک شده و الان هیچ ندارن!!! یکی از چیزهایی که زیاد تجربه کردم از دست رفتن اطلاعات از روی حافظه خارجی و فلش بوده (یکیش همین دیروز اتفاق افتاد!!!) ... و قبل از همه این ها من چیزی رو از یکی از اقوام یاد...
-
کمی دیرتر
شنبه 4 آذرماه سال 1396 12:00
فرض کنید آخر مجلس جشن نیمه شعبان که توش از انسان های عادی تا مسئولین دولتی و غیر دولتی و حتی فردی از مبارزان چریک هستن و همه دارن ذکر "آقا بیا" میگن، جوونی ذکر لبش "آقا نیا" باشه، چی میشه؟ داستان کتاب "کمی دیرتر"سید مهدی شجاعی، هم از اینجا شروع میشه، از جایی که همه در مجلس جشن نیمه شعبان...
-
ما و داعش
جمعه 3 آذرماه سال 1396 20:28
داعش نابود شد، سهم سینمای ایران از جنگ با داعش تا الان فقط فیلم "جشن تولد" بوده و بس، این فیلم البته تبلیغ خوبی نداشتش و دیده نشد. "به وقت شام" حاتمی کیا که قراره به جشنواره فجر برسه و پایتخت 5 که قراره عید دیده بشه. اون وقت هند، که هیچ کاری توی سوریه نکرده، داره درباره آزادی پرستارهاش توی عراق از...
-
زندانی زندان خود ساخته
سهشنبه 23 آبانماه سال 1396 12:00
قلندر پسر دادالله، دانشجوی دانشگاه تهران و عضو گروهک مجاهدین خلق، سی خرداد سال 60، بعد از آغاز مبارزه مسلحانه گروه علیه نظام، تیغ موکت بری رو توی سطل آشغال میندازه و نگاهی به میدان فردوسی میندازه و از ترس پاسدارها، یک نفس تا ترمینال میدود. با اتوبوسی به سمت روستاشون میره. شبانه به روستا می رسه و از پدر و مادرش می خواد...
-
خدایا شکرت
جمعه 19 آبانماه سال 1396 13:15
چند هفته پیش با دوستان توی پارک نزدیک مسجد محل داشتیم راه می رفتیم که رسیدیم به مردی که داشت با گوشی همراهش صحبت می کرد. مرد لحظه ای رو به ما کرد و گفت: جلسه NA همین جاست؟ من گفتم: نمی دونم. دوستم گفت: NA چیه؟ بهش گفتم: انجمن معتادان گمنام. که معتادا میرن ترک می کنن. مرد مثل این که جواب قبلی ما رو نشنیده بود گفت: نمی...
-
یه روایت حقیقی از سختی
جمعه 12 آبانماه سال 1396 10:48
وقتی خسته می شم و احساس می کنم که به ته خط رسیدم و بعد از اون دیگه جایی نیست، همیشه یاد یه خط از تاریخ میفتم، البته سخت تر از اون برای دیگران وجود داشته اما این یکی بلافاصله بعدش راحتی و آسایش میاد: وقتی حضرت مریم برای به دنیا آوردن حضرت عیسی (ع) از معبد در دمشق یا بیت المقدس، بیرون میره به بیابانی خشک می رسه و در...
-
جامعه مدعی ...
سهشنبه 9 آبانماه سال 1396 18:13
مکان: کابل زمان: دوران بعد از کمونیست ها و شروع درگیری های داخلی توضیح: سوفیا رسول رو برای دعا و توبه برای خودش و رسول به مقبره شاه دو شمشیره میبره، اما سوفیا توی مقبره غیبش می زنه و رسول رو تنها میزاره. رسول سوفیا رو توی خونه پیدا می کنه... یاد این متن افتادم برای امام رضا .ع: گشتم بر دیوار حرمت جایی ننوشتند گنهکار...
-
حا سین نون
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1396 21:57
به تازگی رمانی خوندم به نام 'حا سین نون' نوشته سید علی شجاعی.... روایت و نثر زیبای و دقیق بودن تاریخ نگاری نویسنده موجب شد که کتاب رو با علاقه بخونم.... همچنین کتاب به خوبی چرایی صلح امام حسن .ع رو با معاویه شرح میده و در انتهای داستان به شهادت امام .ع. و به گفتگوی دو برادر، از زبان قاسم بن الحسن می پردازه ... هفتم...
-
لعنت به داستایوسکی ...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1396 17:32
رسول در را می شکند و بعد که می خواهد تبر را بالا ببرد یاد رمان جنایت و مکافات داستایوسکی میفتد لحظه ای تردید می کند. بلاخره تبر بر فرق سر ننه عالیه فرود می آید و پیر زن نزول خوار پولدار که سوفیا نامزد رسول رو به بردگی گرفته، بر زمین می افتد ... بعد قتل، توی جامعه ای که دولت مرکزی ضعیف هست و برادر و همرزم کشی آزاد...
-
خاطره ای از دیروز
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1396 22:35
امشب یه مشکل بانکی برام پیش اومدش که اومدم اینترنت و دنبال راهکار می گشتم که یه صفحه از یه تالار گفتمان نظرمو جلب کرد... کارت بانکی یکی از بانک ها، توی شهریور و مهر سال ۹۰ توسط بانک به خاطر زدن رمز اشتباه مسدود شده بودن در حالی که رمز درست بودش... هر کس چیزی گفته بود از تجربیاتش... یاد داستان خودم افتادم که توی همون...
-
مرغ همسایه...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1396 20:13
طلاق از نظر من مرغ همسایه بود!!! یه موضوع که تو فیلما بود یا تو کتابای حقوقی و فقهی ازش نوشتن! یه موضوع که بزرگترای فامیل، دختر و پسر رو تهش آشتی میدن!!! تا این که دور و برم از همسایه ها و فامیل خیلی ها یا از هم طلاق می گیرن یا گرفتن... دیگه نصیحت بزرگترا هم فایده نداره. میگن مد شده!!! به فکر خودتون نیستین به فکر بچه...
-
حقوق مردم ...
جمعه 21 مهرماه سال 1396 13:09
مردم متنی رو می خونن و نمی دونن از کیه!!!
-
عمریه هم نفسیم...
شنبه 8 مهرماه سال 1396 14:10
-
وقتی دستات نباشن...
جمعه 20 مردادماه سال 1396 21:00
یکی از بچهها قسم میخورد خودش دیده خورشید یکی دوبار نورش کم و زیاد شده…همیشه همینجوریه، همیشه... مرتضی به هر راهی می زنه تا فیلمشو بسازه تا بره روی سکو جشنواره فجر، تا مشهور بشه اما پولی نداره، ماجرا وقتی بدتر میشه که می فهمه مادر مریضش، چند روز دیگه بیشتر نمی تونه سر پا وایسه. وقتی دستای مادرش نباشه وقتی مادرش نتونه...