دیروز در دو نقطه تهران اتفاقی افتاد که سال هاست در افغانستان، عراق، سوریه و ... رخ میده اما خدا را شکر در تهران در نیمروزی جمع میشه.
درود بر شهدای مدافع حرم و نیروهای ارتش، سپاه، نیروی انتظامی، بسیج، وزارت اطلاعات که تضمین کننده امنیت هستند وگرنه معلوم نبود ماجرای نیمروز دیروز، چند روز طول بکشه و به جای 17 شهید، چند هزار نفر کشته بشن.
پ.ن.1: .خداوند تمامی شهدای حادثه دیروز رو رحمت کند. تسلیت به خانواده های داغدار و به کودکانی پدر از دست داده حادثه دیروز. جای شهید و جلاد عوض نشود.
پ.ن.2:اللهم عجل لولیک الفرج
عالم همه روشن از ستم سوزی ماست
خورشید شرار غیرت آموزی ماست
بردند تو را ولی نمی دانستند
هر جا که تویی رایت پیروزی ماست
شاعر میلاد عرفان پور
زندگی نامه شیخ عیسی قاسم، رهبر شیعیان بحرین
برای دسترسی به آخرین تحولات بحرین به کانال تلگرامی f_f_bh بپیوندید و همچنین بدانید که چرا بحرین به ما مربوط است...
اللهم عجل لولیک الفرج
اما فیلم سینمایی که من می خوام به این فهرست اضافه کنم، "ویلایی ها" هستش که رو دو روز پیش با دوستم توی پردیس سینما آزادی دیدم، با این که فضای فیلم کاملا زنانه هستش اما به شدت کمبود یه پدر حس میشه!
فیلم درباره سیما (طناز طباطبایی) همسر یکی از فرماندهان ارتش و سپاه هست که بچه هاش با عزیز (ثریا قاسمی) به مجموعه ویلایی در جبهه رفتن. با اومدن و رفتن پدرهای بچه های دیگه، بچه ها سخت بهوونه پدرشون رو می گیرن.... در این میان، الیاس هر چند وقت یک بار با خودرویی به مجموعه ویلاها میاد و خبر شهادت رزمنده ها رو میاره. سیما قصد داره بچه هاش رو از عزیز جدا کنه و به خارج ببره اما ..
فیلم به شدت فضای احساسی زیبا و تاثیرگذاری داره.
پ.ن.۱: اللهم عجل لولیک الفرج
میلاد آخرین منجی، حضرت مهدی(عج) مبارک باد.
امشب از خواب شقایق سرخی
تعبیر عشق
از شکوفه های بی سر از دل ما بنویس
امشب از مسلخ عاشق از
تن داغ جنون
از لب نخلای تشنه قد دریا بنویس
ساده نگذر از دل ما پا
به پای قصه باش
شرح این کهنه تبارو واسه فردا بنویس
وقتی از خواب
کبوتر به ستاره میرسی
گریه های بیدریغو پای ابرا بنویس
اگه روزی
روزگاری سر زدی به نینوا
قصه غربت ما رو واسه مولا بنویس
تا سحر
چیزی نمونده شاهد سپیده باش
مثل ما حدیث عشقو تک و تنها
بنویس
حدیث عشق با صدای سعید شهروز
پ.ن.1: اللهم عجل لولیک الفرج
متاسفانه دیروز معدن آزاد شهر در اثر انفجار، بر سر کارگران فرو ریخت. اون هم تنها چند روز پس از روز کارگر. باز هم ایمنی در این کشور قربانی گرفت ...
قربانی کارگرایی هستن که بیشتر از سه ماه در سال بیمه نبودن و الان هیچی دست خانواده های داغدارشون رو نمی گیره ...
معدن آزاد شهر گلستان، مث پلاسکو نیست، کیلومترها از پایتخت دورتر هست و شاید کسی به داغ خانواده های رنج دیده توجهی نکنه ...
روحشون شاد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
یکی از کتاب هایی که توی عید نوروز در عرض دو سه روز خوندنشو تموم کردم، "عباس دست طلا" بود. خاطراتی از زندگی حاج عباس علی باقری، تعمیرکار خودرویی که توی جبهه ها خودروها و آمبولانس ها و خودروهای زرهی، توپ و خلاصه همه چی رو تعمیر می کرده. این هم شیوه نوشتن این کتاب.
توی یکی از صفحات کتاب، به قسمتی رسیدم که مرتبط با نوشته های چند سال پیش این وبلاگ بود (دختران زنده به گور شده) که متن اصلیش دست نوشته شهید احدی درباره دختران زنده به گور شده سونسگرد بود که یکی از کاربران اعتراض کرده بود که جایی این واقعه ثبت نشده. این هم شاهد تاریخی برای واقعیتی تلخ:
(عباس دست طلا در سوسنگرد به پیرمردی می گوید از دوران اشغال سوسنگرد توسط بعثی ها خاطره ای دارد:)
(پیرمرد) انگشتش را به طرف نه درختی می گیرد که نسبت به بقیه درخت ها فاصله کمتری از هم دارند، چشمهایش پر از اشک می شود:
- نه نفر منافق بودند. این ها توی شهر می گشتند. هر خانواده ای که دختر داشت، آن خانواده را به بعثی ها لو می دادند. آنان هم می آمدند و به دخترهای مردم، جلوی چشم پدر و مادرشان ت.ج.او.ز می کردند!
مخم سوت کشید، پشتم از عرق سرد یخ می زند. ستون فقراتم تیر می کشد! خدای من چه می گوید؟ امکان ندارد.
پیرمرد دارد همچنان با آب و تاب و صدایی شکسته و خش دار حرف می زند:از آن به بعد هر که دختری ولو خردسال داشت، توی هزار سوراخ مخفی اش می کردند تا دست اجنبی بهشان نرسد و ناموسشان پاک بماند، اما باز هم خیلی ها لو می رفتند. خودم دیدم بعثی ها دست و پای زن و شوهر همسایه را بستند و دختر دم بختشان را... ..
دیگر گوشم نیز دارد از کار می افتد. فقط می شنوم که پیرمرد دارد می گوید: خلخالی که آمد منافقان را شناسایی کرد و همه نه نفرشان را گرفت. به این نه تا درخت بست و تیرباران شان کرد.
پ.ن.1: کتاب بخوانید تا بدانید که اگر صدام تا تهران می آمد مطمئنا الان در نیویورک و لندن نبودید، شاید مانند یک داعشی در حال انفجار بودید! و حالا اگر 1100 شهید مدافع حرم در سوریه نبودند، داعش و النصره و هزاران تکفیری دیگر همان جنایتی می کردند که بعثی ها با این ملت کردند!
پ.ن.2: مخم سوت کشید، اشک چشمانم جاری شد... چطور می شه که مبارزه برای خلق به ایرانی فروشی به بعثی میرسه؟؟؟
پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج
توی کدوم دین اومده که بچه های گشنه و تشنه رو دور خودت جمع کنی و بهشون خوراکی نشون بدی و بعد همه رو با هم بکشی؟
این چه دینی هس که داعشی ها دارن؟
این چه مرامیه که غربی ها دارن و صداشون در نمیاد؟
خدا دل این ها رو از چی آفریده!
اللهم عجل لولیک الفرج
چند وقت پیش دو تا کتاب رو پشت سر هم خوندم!!! اتفاق عجیبی نیست، اما به نظرم رسید که دو کتاب که توسط دو تا نویسنده مختلف نوشته شدن به هم مرتبط هستند...
اولیش: "دختر پرتقالی" اثر یوستین گردر خالق کتاب های دنیای سوفی و دنیای نورا بود.
جان رد، پسری پانزده ساله نامه ای از پدرش دریافت می کنه، تا این جا هیچ چیز غیر عادی نیست. اما عجیب اینه که پدرش، جان الوا، حدود یازده سال قبل مرده. نامه پدر قبل از مرگش نوشته شده، پیدا می شود و ماجرا شروع می شود. پدر داستان دختر پرتقالی رو برای پسرش تعریف می کنه، دختری که گذشته رو به آینده ارتباط می ده. پدر در انتهای نامه از پسرش می خواد که با توجه به این که توی این دنیا جاودانه نیست و روزی ازش خارج میشه به این سوال جواب بده که اگر در ابتدای خلقت و پس از انفجار بزرگ بود دوست داشت به دنیا بیاد یا نه؟
به نظر می رسه این کتاب عقاید فلسفی خود یوستین گردر باشه.
دومیش: "نامه ای به یک دوست قدیمی" اثر شهید سید مرتضی آوینی بود.
کتابی کاملا متفاوت از سید مرتضی آوینی که نامه ای ادبی و زیبا هست از فردی که دنبال جاودانگیه به دوستش.
به نظرم نویسنده دوم، راه جاودانگی رو پیدا کردش و نیازی نداشته که مانند جان الوا ناراحت باشد که روزی این دنیا رو ترک می کنه ...
پ.ن.1: اللهم عجل لولیک الفرج
در سال 2012، نورا 16 سالش میشه و نگران هستش، اونقدر نگران که به مطب یه روانشناس به نام دکتر بنیامین میره. نورا نگران آینده ست، آینده ای که انسان رقم می زنه. آینده ای که خودش، خانواده ش، دوستانش، دولت کشورش، تروریست ها، سرمایه دارها و... می سازن!
در سال 2084 نووا، نوه ی 16 ساله نورا عصبانیه، چرا که نسل های قبل چیزی از طبیعت براش جا نذاشتن، زمینی بدون حیوانات، بدون درختان! زمینی که ساکنان خاورمیانه ش مجبور به کوچ به مناطق قطبی میشن. دیگه برفی در کار نیست و نروژ سرد و برفی تبدیل به منطقه بارانی شده!
اولش فکر کردم این کتاب یوستین گردر چون در رابطه با محیط زیست هستش، خالی از مفاهیم فلسفی هستش، اما درون کتاب کلی از مفاهیم فلسفی وجود داشت و باز هم مثل "دنیای سوفی" داستان گویی خوبی داشت! توی کتاب یه ایرانی هم وجود داره. شوهر عمه مادربزرگ نورا که تاجر فرش هستش و یه انگشتر مرموز قدیمی رو به ارث گذاشته!
پ.ن.1: این کتاب به اسم "دنیای آنا" هم ترجمه شده. اول به ترجمه نگاه کنید بعد بخرید!
پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج
دیشب خوابم نبرد. ساعت 11 رفتم تو رختخواب اما تا یک ربع به 11 خوابم نبرد. دوستی داشتم بهم گفته بود تو که بعضی شبا خوابت نمی بره بشین کتاب بخون. ساعت 00:15 شروع کردم به خوندن کتاب "شیدا و صوفی" اثر "چیستا یثربی" که از نرم افزارطاقچه دانلودش کرده بود و فکر کنم گوشیم رو ساعت 5 صبح گذاشتم کنار.
با این که کلی شخصیت داشت و هی افراد دروغ می گفتند و گیج می شدی که کی چیکار کرده و کی به کیه اما تا حالا هیچ وقت اینطوری کتاب نخونده بودم. اگر خواستید کتاب رو بخونید، کنارش نذارید و تا تهش برید چون وقت دوباره خوندن همه نسبت ها رو یادتون میره!
اونقدر داستان گیجم کرد که نشستم روی کاغذ، دودمان نامه (شجره نامه) رو چند بار با دروغ ها و واقعیت کشیدم. اینم یه طرح کلی از نسبت ها توی این داستان (اگر غیر اینه، بهم بگید):
پ.ن.1:شخصیت های گمشده اسم یکی از کتاب های گابریل گارسیا مارکز هستش. از بس داستان شیدا و صوفی شلوغه که بعضی شخصیت ها گم میشن!!!
پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج